تـــیمـــارِســـتان

سـعی میـکنیـم آهنگـهایِ خـوبی رو بـرای دانلـود ایـنجا قـرار بـدیم!خـوشحـال میـشیـم با نـظـراتتـون کـمکـمون کنیـن

تـــیمـــارِســـتان

سـعی میـکنیـم آهنگـهایِ خـوبی رو بـرای دانلـود ایـنجا قـرار بـدیم!خـوشحـال میـشیـم با نـظـراتتـون کـمکـمون کنیـن

سه خر!!!!

داستان طنز:



می گویند مردی روستایی با چند الاغش وارد شهر شد.

هنگامی که کارش تمام شد و خواست به روستا بازگردد، الاغ ها را سرشماری کرد. دست بر قضا سه رأس از الاغ ها را نیافت. سراسیمه به سراغ اهالی رفت و سراغ الاغ های گمشده را گرفت. از قرار معلوم کسی الاغ ها را ندیده بود.

نزدیک ظهر، در حالی که مرد روستایی خسته و ناامید شده بود، رهگذری به او پیشنهاد کرد، وقت نماز سری به مسجد جامع شهر بزند و از امام جماعت بخواهد تا بالای منبر از جمعیت نمازخوان کسب اطلاع کند.

مرد روستایی همین کار را کرد.

امام جماعت از باب خیر و مهمان دوستی، نماز اول را که خواند بالای منبر رفت و از آن جا که مردی نکته دان و آگاه بود، رو به جماعت کرد و گفت: «آهای مردم در میان شما کسی هست که از مال دنیا بیزار باشد؟»

خشکه مقدسی از جا برخاست و گفت: «من!»

امام جماعت بار دیگر بانگ برآورد: «آهای مردم! در میان شما کسی هست که از صورت زیبا ناخشنود شود؟»

خشکه مقدس دیگر برخاست و گفت: «من!»

امام جماعت بار سوم گفت: «آهای مردم! کسی در میان شما هست که از آوای خوش (صدای دلنشین) متنفر باشد؟»

خشکه مقدس دیگری بر پا ایستاد و گفت: «من!»

سپس امام جماعت رو به مرد روستایی کرد و گفت: بفرما! سه تا خرت پیدا شد. بردار و برو
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد